انتهای راهرو سمت چپ

هذیان های بیمار تخت کناری

انتهای راهرو سمت چپ

هذیان های بیمار تخت کناری

انتهای راهرو سمت چپ

من رها شده ام میان فرصت ها
و شعله های جبر را زبانه میکشم

آخرین مطالب
۳۰
ارديبهشت
۰۲

کدام روز قرار است فرق داشته باشد؟

کدام روز را قرار است با عشق آغاز کنم؟ با طراوت و سبکی. رها همچون قاصدکی حامل آرزویی بزرگ؟

رخوتی که به دوش میکشم، بار سستی و بی تحرکی ام سنگین تر است از بزرگترین مسئولیت ها!

کدام روز قرار است به زنده بودنش بیارزد؟ به هوایی که نفس میکشم و به زخمهایی که میزنم!

آه... کدام روزم قرار است گفتگویی عاشقانه درخود داشته باشد؟

  • ناخلف
۱۰
ارديبهشت
۰۲

پیش از آنکه خودت را با طناب کلماتی که در سرت به هم میپیچد دار بزنی

اندکی به این بیندیش که زندگی همین است:

تقلایی برای پایان ندادن به خویش!

دوام بیاوری بردی

  • ناخلف
۳۱
مرداد
۰۰
آسمان دور سرم می چرخد
پای برخاستنم می لنگد
 
در سکوتی که درونم جاریست
لحظه هایم دم به دم میگندد
 
کورسوییست در این تاریکی
که به تنهایی من می خندد
 
بوی مرگی که درین نزدیکیست
با عبور نفَسم می جنگد
 
خونم از سوز دلم می جوشد
اجل از کُشتن من می ترسد

 

 

ریسمانی که زدم بر گردن

پای فریاد مرا می بندد

 

  • ناخلف
۲۰
مرداد
۰۰
خدا دو تاست!
خدایی که ما آدمارو خلق کرده
و خدایی که ما آدما خلقش کردیم!
  • ناخلف
۱۳
مرداد
۰۰

من از سلام میترسم

از احترام میترسم

ازین پیام گمشده در واژه های خام میترسم

من از حجاب میترسم

از التهاب میترسم

از این خیال ملتهب هواشده در حباب میترسم

من از بهای صداقت

از انتهای رفاقت

از آبروی شهامت بیمناکم

از این نگاه پر تنش شانه در حصار بیزارم

از آسمان سقوط به قعر بلندی نشانم نیست

ازین فضای مضطرب روان کش بی اختیار بیزارم

صدای بی همه بودن در استخوان من است

صدای زمخت تنهایی

صدای شعله خاموشی

صدای بیخوابی!

عذاب وحشت رسوایی هماره در خیال من است

عذاب گناه اجباری

عذاب بی هنری!

من، عابر شب شکسته ی بی فردا

من، عاشق روزهای بارانی

من، آن غریبه ی دردآشنای بی حرفی

من این نشانه ی ویرانی

کجای این تلاطم وحشی رها شده ام؟؟

  • ناخلف
۲۳
تیر
۰۰

تقابل میان "روح"و "جسم" و تعارض خواسته ها و ارزش ها و اصولاً اعتقاد به این قضایا همیشه مایه ی گرفتاری نوع بشر بوده است. چه استعدادها و ابتکارها و هنرها که در بدنهایی تنبل و تن پرور نپوسیده اند و چه پرده ها که پاره نشده است تا دست نیازی خالی برنگردد! در طول زندگی تمام انسانها اینگونه است که روح به سوی تعالی و تکامل پیش میرود در حالی که جسم و بدن و ماده رو به نابودی و پایان. یا لااقل در قسمت روح پتانسیل تعالی وجود دارد هرچند انسان به دلایلی به آن نپرداخته باشد. چه بسیارند کسانی که تازه در انتهای میانسالی و کهنسالی چشمهایشان به روی حقایق زندگیشان باز می شود و چه حسرتها و چه پشیمانیهای بی ثمر! و به یاد بیاورید کودکان و نوجوانانی را با طبع و همت بلند که نشان از بلندی مقام روح آنها و استعداد در حال انفجار آنها میدهد اما در طول مسیر زندگی و پستی ها و بلندیهای آن خورد می شوند و در انتها تنها جنازه ای نحیف و کرم زده از آنها زیر پلی یا جوی آبی پیدا میشود. این تناقض چیست که موهبت امثال آنها را اینگونه تباه میسازد؟! جسم و بدنی که با آنزیم ها و هورمون ها و رشته های عصبی و سلولها و هزاران عضو یا ماده ی فیزیکی کار میکند و در برابر، ذهنی که شامل روحی است که "حد و مرز و محدوده" برایش بی مفهوم است و نه زمان و نه مکان میشناسد! البته در جایگاه وسعت کیهان و کوچکی انسان و دنیای محدود پیرامونش این تناقضات و تعارضات عادی به نظر میرسد اما در جایگاه خلقت انسان و اهداف و مسئولیت های او این کشمکش ها برای بسیاری نتیجه ای جز حیرانی و سرگردانی روزافزون نخواهد داشت. و متأسفانه وقتی این تعارضات را به صورت ملموس و محسوس در دنیا و اطراف خودت میبینی و حکومت ها و رسانه ها هم از آنچه حرف میزنند تا آنچه عمل میکنند تا این حد فاصله است این تناقض ها روز به روز باعث جدایی جوانها و نوجوانها از عوالم معنوی و روحانی خواهد شد. چون در قرن 21 انگار زندگی بدون اعتقاد به روح ساده تر است!

 

به قول عطار

بنشین که اگر بسی گذر خواهی کرد

هم بر سر خویش خاک بر خواهی کرد

چندان که درین پرده سفر خواهی کرد

حیرانی خویش بیشتر خواهی کرد

  • ناخلف
۱۴
دی
۹۹
حس کسی رو دارم که وقتی چارپایه رو از زیر پاش میندازه و آویزون میشه از کاری که کرده پشیمون میشه، اما دستش به هیچ جا نمیرسه.
خیلی وقته آویزونم اما از مرگ خبری نیست! کاش لااقل یکی پیدا شه چارپایه رو دوباره بذاره زیر پام!
  • ناخلف